چادر به دل صحرا از عشق خبر دارد
قشقایی و شیدایی یک لطف دگر دارد.
قشقایی نامی که فریاد وعشق است.نامی که آتش است وگلوله. قشقایی ایل ترکان دلاوری که از دیار فارس به پا خواستند تا عظمت انسان بودن را با فریاد به گوش انسان ها برسانند.قشقایی می خواست بگوید :آی آدمها بیایید به خویش برگردیم.آی آدمها من و تو بر خود قفسی تنگ شده ایم.آی آدمها این کوه و دشت یک نشان از عشق دارد.مثل ناله های آن زن ایل که شبانه وقتی که همه در خوابند.وقتی که در طبیعت هیچ نشانی از رنگ و ریا نیست .وقتی که دنیا همه یک رنگ شده.وقتی که آرامش همه جا را سایه افکنده.وقتی که همه در بسترهای گرمشان خفته اند به پا می خیزد . مشعلی به دست می گیرد و عازم بلندی کوه میشود و در تنهایی ناله سر می دهد می نالد و می نالد.هیچ کمبودی در زندگی ندارد.زن خان است ،خان بزرگ طایفه است،نوکرهای زیادی زیر دست دارد،زمینهای زیادی به نام اوست،بهترین نژادهای گوسفندان را دارند،چندین پسر غیور و دلاور دارد که در ایل داشتن پسر جوان یک موهبت است.به خود می بالند.این زن چیزی از مال دنیا کم ندارد.ولی گویی چیزی در دل اوست که نمی گذارد آرام بنشیند.
و این است راز ایل قشقایی ، این است نماد کوه در ایل قشقایی.کوه و دشت آنجایی که انسان می تواند آزادانه خیالش را به هر جایی پرواز دهد. قشقایی ایلی است که زندگی را در آسودگی نمی جوید.او هیچ گاه به دنبال آرامش پوشالی تن پروری نبوده است.از ییلاق به قشلاق و از قشلاق به ییلاق
قشقلاق و ییلاق.واژه هایی که نسل نوپا اگر چه آنها را تجربه نکرده ولی با شنیدن این واژها ها قلبشان را به لرزه در می آورد.چه حکمتی در اینها خقته است؟
آری قشقایی ایل بزرگ تمنای انسان بودن است.
فرستنده :مریم برومند
گفتگوبانوزاد
ای نازنین کودک دلبند بازگوکه ازکجاآمده ای؟
من ازپهنه بیکران ((هرکجا)) به اینجاآمده ام
این چشمهارابه رنگ آبی ازکجابه دست آوردی؟
درراه که می آمدم آنهاراازآسمان وام گرفتم
وفروغ چشمانت را این برق وچرخش ازکجاست؟
این برق نیزه ستارگان است که دردیدگانم مانده است
آن دانه های کوچک اشک را ازکدام جعبه جواهرربوده ای؟
چون بدین جارسیدم آنهارادرتالارانتظاریافتم
وآن پیشانیت رابگوی که چگونه چون ایوان آسمان بلندوتابناک شد؟
درراه که می گذشتم دستی مهربان آن رانوازش کرد
گونه هایت به کدام موهبت چون گلهای سرخ وسپیدشد؟
چشمم درراه به چنان جمالی افتاد که ازهرچه آدمیان دانندواندیشند خوشتراست
آن لبخند سه گوش سعادت بخش ازکجاست؟
ازآنجاکه سه فرشته باهم مرابوسیدند.
واین گوشهای صدف شگل مرواریدگون چگونه پدیدارشد؟
خداوندسخن میگفت واین هردوسربرآوردندتابشنوند
وآن دستهای سپید چگونه پدید آمد؟
این دستهابندی است که عشق برخودنهاد
آن پاهای کوچک دوردانه را ازکجابرگرفته ای؟
ازهمان گنجینه که بالهای کروبیان درآنجابود
وچگونه این همه چیزهادرهم پیوست وتوراپدیدآورد؟
خداوندبه من اندیشید ومن ازمیانه سربرآوردم
اماچگونه شدای نازنین که توپیش ماآمدی؟
خداوندبه شمااندیشیدومن اکنون درآغوش شما هستم
شعریست ازجرج مک دونالدکه آنرابه شمادوست بزرگوارتقدیم میکنم امیدوارم مقبول افتد
یاحق
سلام ازخانم برومند به خاطر قلم پر ذوقشان تشکر میکنم
قشقایی بودن اسان است اما قشقایی ماندن سخت است پس سعی کنید قشقایی بمانید
سالام خانم برومند چوخ یاخچیدور