سخنی با دوستان هم زبان

چند ساعته نشستم فکر میکنم  میخوام بنویسم اما از چی نمیدونم  فقط میخوام بنویسم

– بگم حرف بزنم از دردی که اون روز تو شب شعر کشیدیم از غصه ای که خوردیم از اهی که کشیدیم – حسرت و شاید خیلی  چیزای دیگه. از اینکه برای شنیدن موسیقی زیبای  ایلمون باید مجوز می داشتیم از اینکه برای با هم بودنمون باید مجوز می داشتیم از کی ؟ واقعا کی ؟ از کسانی که از درد بچه های قشقایی خبر ندارن  از سادگی دلاشون – پا کی نگاهشون از عمق چیزهای قشنگی که میخوان خبر ندارن . ما فقط میخواستیم با هم باشیم – سنتهای ایلمونو حفظ کنیم – دوست داشتیم همه بدونن ما قشقایی هستیم  اونا از افتخار ما خبر ندارن . تاسف میخورم از این قفس تنهایی که اونا واسه ما ساختن و از این اجبار به تنهایی ما . اجداد ما بزرگ بودن – برو بیایی داشتن  واسه حفظ مملکتشون جنگیدن شهید دادن  ولی حالا چی ؟ کسی از رشادتهای پدر بزرگ های ما خبر داره؟ از خون دل خوردنهای مادران ایلمون خبر داره؟  چرا ما قشقایی ها همیشه باید در اقلیت باشیم؟ دوست داشتم برای اون اقای اذری زبانی که  میگفت  ما دوست داریم با هم باشیم یکی باشیم  بنویسم  بین زبان و فرهنگ ما فاصله کم نیست هر چند شباهت هم کم نیست اما انگار جداییم نمیدونم شاید شما هم از درد ما خبر ندارید؟ فکر میکنم شما اصلا دردهای مارو ندارید- درد بزرگ تنهایی. دوست داشتم برای شما بچه های قشقایی بنویسم که گله مندم از خودم از تو که هم زبان منی از این همه سادگی از اینکه گاهی مجبورم  با هم زبان خودم فارسی حرف بزنم از این همه ترس گله مندم از اینکه زود همدیگرو فراموش میکنیم یادمون میره که بابا ما قشقایی هستیم ترکیم –هم زبانیم –هم ایلیم – هم دردیم – فقط کافیه بخوایم که با هم باشیم . ولی افسوس انگار دیگه خودمونم نمی خوایم انگار میترسیم . اون روز تو چهره خیلی ها غم دیدم ولی تو چهره بعضی ها بی تفاوتی چرا واقعا؟ بی تفاوتی؟.احساس میکنم داریم تموم میشیم میخواستم بپرسم ایا سرانجام ایل این باید میشد؟ من هیچ وقت تو ایل نبودم اما اونقدر شنیدم  که فقط کافیه اسمشو بشنوم تا اشکم جاری بشه تا یک لحظه احساس کنم خون تازه ای تو رگهام جاری شده ولی افسوس که من هم جزئی از شما هستم وتنها و فقط تنها. امشب فقط میخواستم بنویسم  از زبانی که داره فراموش میشه  از خواهرو برادرامون که فقط اسم ترک بودن رو به یدک میکشن از تلاشی که نمیکنیم برای حفظ ارمان های ایلمون . شاید خیلی ها بگن من فقط حرف زدم  ولی  تو روز معارفه – شب شعر غصه خوردم  و دوست داشتم از این قفس بیام  بیرون  دوست داشتم با شما حرف بزنم هرچند اگر خیلی ها نمیفهمیدند. 

فرستنده :مریم برومند

نظرات 6 + ارسال نظر
طهماسبی شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

سلام مریم جان.متنت خیلی خوب بود.واقعا حرفاتو قبول دارم.
وقتی با همیم تنهایی دیگه معنیشو از دست میده اما نمیدونم چرا همدیگه رو فراموش می کنیم؟چرا ترس از با هم بودن؟و چرا.......امیدوارم بیشتر به اصالتمون و خونی که تو رگهامونه توجه کنیم.

بهرامیان سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ

این شاید تلنگری باشد برای ترکهای ما
امیدوارم با یاری یکدیگر این فاصله ها را بی اثر کنیم
ما قشقایی ها خصصیتی داریم که هیچکس ندارد
میدانیم ـ میتوانیم ـ می خواهیم ـ خواهد شد

وحید-معدن ۸۸ چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://vahidamirpoor.blogsky.com

سلام .منم یه ترکم.و مثله همه ی اونا به تر ک بودنم افتخار میکنم باور کنید اونقدر روی اصالتم حصاصم که حاضرم برای حفظش هر کاری بکنم.خیلی دوست داشتم تو اردو با بچه ها باشم اما متاسفانه نشد .خیلی دوست دارم بچه های ترک رو تو دانشگاه باهنر بشناسم البته بعضیارو میشناسم اما همه رو نه.
راستی من وبلاگ نویسی تا حدی بلدم اگه کمک خواستید من در خدمتم.
الرینیز آقورماسون
تاپشوردوم الله

مجید نبوی شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام خانم برومند دستتون درد نکنه شاید حرف دل خیلی از ما ها رو زدید والبته که همینطور بود.ساق اولایز

ارمان نامداری پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ

دوستان خدا قوت
برای افتخار کردن کافیه قشقایی رو بشناسیم بزرگان رو بشناسیم
باید بدونیم میرزا جهانگیر خان قشقایی که بود
باید بزرگان رو شناخت
بعد با افتخار میگیم ترکیم
افسوس میخورم بچه های قشقایی تو دانشگاه از این که بگن ترکیم ناراحت میشن
واقعا متاسفم براشون
به قول شریعتی امروز گرسنگی فکر از گرسنگی نان فاجعه انگیز تر است
دانشگاه سیستان و بلوچستان

قشقایی قزه شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام مریم جان واقعا دستمریزاد خیلی قشنگ یه جورایی احساساته همه رو بیان کردی آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد