بیماری ایل

دوستانم مرا به عنوان کسی که روابط اجتماعی قوی دارم و می توانم با دیگران به راحتی پل ارتباطی بزنم، می شناسند. به همین جهت دوستان زیادی دارم، دوستان فابریک و تمام عیار.

در کرمان هم با بچه های قشقایی خیلی عیاقم و حتی دیروز هم با آنها به تفریح رفته بودم. ولی نمی دانم با این همه دوست و رفیق چرا وقتی اینجا تنها می شوم، باز من به یاد ایل می افتم.

من زیاد در ایل نبودم و جاذبه های ایل را درک نکرم ولی یک حسی درون من می جوشد که منو عاشق ایل کرده است.

در این مواقع خودم را با کارهای پایان نامه و خواندن کتاب مشغول می کنم تا ذهن خیال پرداز خودم را فریب دهم.

یادمه که  در کتاب " اگر قره قاج نبود " ،(( زمانیکه استاد بهمن بیگی در امریکا اقامت داشته اند باز هوای ایل آزارشان می داده است)) خواندم که: من با یک بیماری قدیمی که آن را بیماری ایل نامیده ام دست به گریبانم.این بیماری از جنس بیماریهای دیگر نبود.درد نداشت ولی از همه دردها سنگین تر بود

بله من هم بیماری خودم را یافتم من بیماری ایل دارم. بیماری که مانند خوره ای روح  بسیاری از ما قشقاییها را آزرده می کند. 

نویسنده:رشید پناهی

من ایلیاتیم

من دختر ایلم ...قشقاییم...مارال این دشتم...من ایلیاتیم..

من لباس با ابهت قشقایی به تن دارم ..دامن پر چینم دشت وسیعی است از گلهای

سوسن و سنبل ولاله های وحشی...دامنم همچون قطره های باران  همان آیه های قران پاک و با متانت

پیراهنم مامن شقایقهای عاشق..گلبرگهای شکوفهای بهاری پیا م آور عفت و سادگی...

چارقدم ..آسمانی روشن با ستاره های براق و امیدوار نشان سنتم اعتقادم..و آرامشگاه اختران بی قرار

دستمالم ....صلابتم ..عشقم..زیباییم ..افتادگایم

من ایلیاتیم زاده دشتم ...چشمان پر فروغم میرماند غزالهای وحشی را و لبانم با آواز لای

 لای دل ها را در آتش می افکند ..دستام هنر می افرینند و من می نازم به خودم به ایلم..

من مفتخر ایلی هستم که مرا زاد تا قلبم ..روحم در آرامش طبیعت انس بگیرد ..من

 مفتخر ایلی هستم که شیر زنانی را به وجود آورد که دوشادوش مردان در صحنه های

 سختی با هزار مشقت و گرفتاری با صدها سردی و گرمی به خانه و فرزندو همسر

 پایبند بودند و هستندو معنای زن بودن و مادر بودن را با تابلوی واقعی به تصویر کشیدند

من مفتخر ایلی هستم که مردانی را پرورش داد که با غرور و غیرت و تعصب ...با مقاومت

 و با مردانگی نام قشقایی را زنده نگاه داشتندو عشق را در خانه بر همه می افشانند تا

 بچه ها گلستان شوند ..همان مردانیکه روزگاری با تفنگ واسموس ..برنو ....مارتین...پنج

 تیر پران بلژیک و....سوار بر اسب های کهر رعد و آصلان در برابر استعمار انگلیس و

روسیه ایستادگی کردند و با مردانگی پای آنان را از سرزمین قطع نمودند..

من  مینازم به ایلی که بهمن بیگی را این سلطان مدیر کلها این فرشته ی نجات را در

 صحنه ی علم و ادب در خود پروراند...مردان هنرمندی چون حبیب خان پدر موسیقی ایل فرود و فرهاد  که

آهنگ حزین و زیبای قشقایی را به یادگار گذاشتند و سختیهای عشایر را در نتهای

موسیقی جان دادند تا گوشها با شنیدنشان به دل ها آرامش ببخشند..و داستان

غریب و

 صنم.. و کرم و اصلی  مخزن الاسرار قشقایی شود داستانهایی با موسیقی با هیجان

من چین و چروک و لبهای ترک خورده و چهر ه ی آفتاب سوخته ی بچه ها و زنان و مردان

 عشایر را با هیچ رخسار زیبایی تعویض نمی کنم همان دستهای پینه بسته و چهره ی

 افتاب سوخته ریشه و اصالت منند و من به این افتخار میکنم که ریشه و اصالت دارم و با

 فریاد و جرات میگویم من اصیلم ...اصالت دارم

 

من ایلیاتیم.... من قشقاییم من .....

کوه پیمایی

سلام با بچه های پزشکی تصمیم گرفتیم که روز جمعه ۲۳ مهر بریم کوه صاحب الزمان حالا هرکی مایله قدمش رو چشم صبح جمعه جلوی سردر دانشگاه باهنر

 

غزلی بر آرامگاه استاد محمد بهمن بیگی

الا ای دوستان مهتاب اینجاسـت           بخـارا و طلای نـــاب اینجاســـت

ادیب نامی و فرزند کـــــــــوروش         فـــروغ دانــــش و آداب اینــجاسـت

بماند جاودان نامش به گیـــتی             دلاورمرد، چون سـهراب اینجاسـت

جهـان بر خـود ببـالد از وجــودش          بلنــد آوازه ای کمیــاب اینجاسـت

خـبـر سازیـــد ایـــلات و عشــایــر         ازاین پس اردوی اصحاب اینجاست

سزد جانــا ببوسی سنـگ قبـرش         زیــارتگاهِ چـون محــراب اینجاسـت

کـُشن گــردیـده گلشن از مـزارش        صفــا و روشـــنیِ آب اینجاســـت

نـثار روح پاکـــش حمــد خوانیـد             چرا که گوهـری نایاب اینجاست

چه داری موسـوی در وصف استاد         سخن کوتاه، اولوالالباب اینجاست


 
  سید ابراهیم موسوی

(30/05/1389)