یادش بخیر...

بازم یه غروب دلگیر توی خوابگاه...
برای فرار از این تنهایی و دلتنگی سری زدم به فیلم های گوشی که از کنسرت قشقایی اسفندماه 89 داشتم.
کنسرتی که بعد ماه ها دوباره باز قشقایی های شیراز و شهرستان های هم جوار را در سالن صاایران میدان صنایع گردهم جمع کرد.
زن ومرد...پیروجوان...وحتی کودکانی که دیگردرمیان واژه های فارسی گم شده اند آمده بودند تا هویت و اصالت خویش را باردیگر به خاطر آورند.شوق واشتیاق از چشمان تک تک حاضرین نمایان بود.شاید اگر اکثریت جوانان نشسته بر صندلی های سالن را زمانی دیگر ودر مکانی دیگر می دیدی به سختی می توانستی به وجود رگ وریشه ی قشقایی در آنان پی ببری.حتی غیورمردان ایلیاتی هم در پشت کت وشلوارهای وکفش های شیک وبراق پنهان گشته بودند اما بازهم چین جبین ودستان پینه بسته شان خود حکایت از حکایتی دگر داشت.
لباس رنگارنگ و زلف های پیچ درپیچ زنان ایل هم رنگ ورویی دیگر به جشن و بزم بخشیده بود.هر آهنگی که در سالن می پیچید روح و روانی دوباره در کالبد جمع جاری می ساخت.
اولین بار بود که درجایی به جز عروسی ها موسیقی زنده تارو پود وجودم را نوازش می کرد ودرمیان مردمان ساده ایل موسیقی اصیل قشقایی آرامش بخش درونم می گردید.
همان جا بود که آرزو کردم کاش این جمع گرم وصمیمی حاضر فردا وفرداهای بعد هرگز نام هنرمردان ایل را در دفتر ایام غایب نگذارند وهر از چند گاهی برگزاری چنین مجالسی خستگی زندگی را از تن ها بزداید...
به امید آن روزها 

نویسنده:امنه رادسر