سلام 

با توجه به اینکه دوستان قدیمی دارن فارغ التحصیل میشن لذا از دوستان غلاقمند و جدید که مایلند وبلاگ را اداره کنند با وبلاگتماس برقرار کنند

قره قاج من

X

تبلیغات در بلاگ اسکای

این روزها سرم خیلی شلوغه انجام دادن کارهای پایان نامه، کار در شرکت، حضور در نمایشگاهها و جشنواره ها، مسافرتهای پی در پی کاری همه و همه دست به دست هم دادند تا وبلاگ به روز نشود از این بابت پوزش می طلبم  

توی این هفته مسافرتی به تهران داشتم با قطار باورم نمی شد تا زمانیکه سوار قطار شدم بالاخره قطار شیراز هم راه افتاد اما چند کیلومتر بیشتر نرفته بود که قطار خراب شد و معطلی 

 یاد جمله ای از استاد بهمن بیگی افتادم:کشوری که راهش چنین و ابش چنان باید گذاشت و رفت تصمیم خودم را گرفتم گفتم برگردم شیراز استارتی برای ادامه تحصیل در خارج می زنم  

قطار با 4 ساعت تاخیر به تهران رسید فقط دقایق اخر به کارام رسیدم (اونهم با دویدنم تو خیابونهای تهران)  

برگشتم به یکی از اقوامم تو المان زنگ زدم آب سردی رویم ریخت خلاصه مطلب :نیا فلانی تصمیمم دوباره عوض شد به سراغ کتاب اگر قرق قاج نبود رفتم با خودم فکر می کردم قره قاج من چیست که دل کندن از ان سخت است: خانواده، ایل و تبارم، دوستانم و....

ترا بس منتظر ماندم

یوروله لحظه لر سنن

بدان من دوستت دارم

اینان بو یاشلی گزلردن

سفر از تو گذر از تو

فقط یول گزلمگ منن

بدان با یک نگاه تو

آپاردی غصه لر منن

یادش بخیر...

بازم یه غروب دلگیر توی خوابگاه...
برای فرار از این تنهایی و دلتنگی سری زدم به فیلم های گوشی که از کنسرت قشقایی اسفندماه 89 داشتم.
کنسرتی که بعد ماه ها دوباره باز قشقایی های شیراز و شهرستان های هم جوار را در سالن صاایران میدان صنایع گردهم جمع کرد.
زن ومرد...پیروجوان...وحتی کودکانی که دیگردرمیان واژه های فارسی گم شده اند آمده بودند تا هویت و اصالت خویش را باردیگر به خاطر آورند.شوق واشتیاق از چشمان تک تک حاضرین نمایان بود.شاید اگر اکثریت جوانان نشسته بر صندلی های سالن را زمانی دیگر ودر مکانی دیگر می دیدی به سختی می توانستی به وجود رگ وریشه ی قشقایی در آنان پی ببری.حتی غیورمردان ایلیاتی هم در پشت کت وشلوارهای وکفش های شیک وبراق پنهان گشته بودند اما بازهم چین جبین ودستان پینه بسته شان خود حکایت از حکایتی دگر داشت.
لباس رنگارنگ و زلف های پیچ درپیچ زنان ایل هم رنگ ورویی دیگر به جشن و بزم بخشیده بود.هر آهنگی که در سالن می پیچید روح و روانی دوباره در کالبد جمع جاری می ساخت.
اولین بار بود که درجایی به جز عروسی ها موسیقی زنده تارو پود وجودم را نوازش می کرد ودرمیان مردمان ساده ایل موسیقی اصیل قشقایی آرامش بخش درونم می گردید.
همان جا بود که آرزو کردم کاش این جمع گرم وصمیمی حاضر فردا وفرداهای بعد هرگز نام هنرمردان ایل را در دفتر ایام غایب نگذارند وهر از چند گاهی برگزاری چنین مجالسی خستگی زندگی را از تن ها بزداید...
به امید آن روزها 

نویسنده:امنه رادسر

دوستان خوبم سلام با آرزوی بهترین بهار برای شما و خانواده دوست داشتنی تان سال نو مبارک با بهترین آرزوها