سوگ ایل

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز          
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
فاجعه فرود آمد...باهمه ی سنگینی اش!!!
وچه مظلومانه بزرگمرد تاریخ ایل درسکوت وخاموشی پرگرفت ورفت...
وحال قشقایی تنهاتر ازتنهایی همیشه داغدار مصیبتی است که ایل را یتیمانه به سوگ نشانده است...
دیگر کیست که قره قاج آرام وگمنام رابه اوج عزت کشاند؟!کیست که به اجاق ایل قسم بخوردو یا بهتر بگویم کیست که ایل به اجاقش قسم بخورد؟!کیست که ایل را بخارای خود داند؟!کیست که دخترکان ایلیاتی را باور کند و ایمان داشته باشد که آنان نیز می توانند غیرممکن ها را ممکن سازند؟ 

کیست که به پسران ایل بیاموزد فقط بنویسند بابا نان داد اما خود نان آور خانه باشند!چرا که بابا فقط به مرفهان بی درد٬به بچه شهری ها نان می دهد نه به کودک آفتاب سوخته و زجرکشیده ی ایل که صبح خروس خوان گوسفندان به صحرا می برد و شب هنگام بازمی گشت...
آری...آری...بهمن بیگی به چنین کودکی الفبای زندگی آموخت و حق زندگی بخشید...
استاد بهمن بیگی روح طراوت و سرسبزی در پیکر ایل جاری ساخت...
و اما اکنون٬بهمن بیگی هم به خاطره ها پیوست و جاودانه شد...
وحال چه سود از افسوس خوردن...چه سود از اشک ریختن...چه سود...
آنچه هستیم حاصل قطره قطره آب شدن بزرگی است که از آسمان فراتر بود واز سایه فروتر...از آب روان زلال تر...از کوهساران باصلابت تر...از دایه مهربان تر...مهربانی که تفنگ بر زمین نهاد و قلم به دست گرفت!!!
آنجا که دید کاری باید کرد...آنجا که دید ایل وایلیاتی تشنه ی دانستن است...آنجا که دید کودک ایل غذا را فقط نان می داند و نان!!!کودکی که آبنبات چوبی برایش همان کشک بود و شیرینی و شربتش همان آب مشک...
من و تو نمی توانیم بزرگی و عظمتش را درک کنیم٬چرا که از او فقط نامی شنیده ایم و خاطره ای...اما می دانیم٬می دانیم پدر و مادرانی داریم که به یمن وجود پرمهر آن بزرگوار به نان ونوایی رسیدند.
اکنون قلم ناتوان و زبان قاصرمان چگونه می تواند در مدح طلایه دار فرهنگ و ادب قشقایی نویسد؟!چرا که قطره کجا و دریا کجا؟مرید کجا و مراد کجا؟ما کجا و سحاب رحمت کجا؟
آه ای خاکی ترین آسمانی ایل...گرچه آن گونه که شایسته ات بود قدردانت نشدند و جانفشانی هایت را پاس نداشتند اما بدرود بادت ای افتخار ایل...
وبهشت بر تو مبارک باد ای اسطوره ی زمانه...
امروز دیدگان اشکبار قشقایی ناباورانه از یکدیگر می پرسند آیا بهمن بیگی ها بار دیگر در تاریخ تکرار خواهند شد؟!
از شمار دو چشم یک تن کم
وزشمار خرد هزاران بیش
یاد طلای شهامت ایلمان گرامی و راهش مستدام باد...
فرستنده : آمنه رادسر

نظرات 1 + ارسال نظر
igap دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.igap.ir

سلام سایت جالبی دارید چرا یک گروه برای سایتت درست نمی کنی؟ لینک ببین جالبه :) :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد