فریدون توللی

فریدن توللی از شاعران نامدار معاصر  ایران می باشد. ایشان در خرداد 1298 خورشیدی در شهر شیراز در خانواده «توللِّی» از طایفه عمله قشقایی  چشم به جهان گشود.* پدرش در دستگاه ایلخانی قشقایی سمت داشت. فریدون 6 ساله بود که مادرش را از دست داد و به درد یتیمی گرفتار آمد، شاید یکی از عوامل موثر در به جوش آمدن طبع وی همین واقعه دردناک در زندگی خصوصی او بود.

 مقاومت سر سختانه وی در مقابل قانون اصلاح موهای سر در دبیرستان ها که تا حد اخراج او از دبیرستان پیش رفت بی باکی وی را از همان اوان جوانی نشان میداد (به داستان ما و فریدون استاد بهمن بیگی در کتاب اگر قره قاج نبود مراجعه فرمایید.(

توللی پس از طی کردن دوران مقدماتی تحصیل در شیراز ، به تهران آمد و در رشته باستان شناسی موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد . با اتمام تحصیلات در وزارت فرهنگ استخدام شد . از همان دوران نوجوانی به ادبیات و شعر و طنز علاقه نشان داد. از جمله کارهای مطرح او در دوران جوانی « قطعات طنز آمیزی به نظم و نثر، پیرامون مسائل روزمره بود که بعدها بانام التفاصیل به چاپ رسید».( تاریخ تحلیلی شعر نو ، شمس لنگرودی، چاپ سوم). سال 1329 خورشیدی نخستین مجموعه شعر خود را با عنوان «رها» منتشرمی کند. در سال 1341 گزیده اشعارش با نام « نافه »و در سال های 45و 53 دیوان قصاید و غزلیات خود را با نام های « پویه» و « شگرف»به چاپ می سپارد . توللی از جمله شاعرانی بود که در نخستین کنگره نویسندگان ایران حضور داشت و شعر خواند . بیشتر شعر های او عاشقانه هستند. توللی در دوران نخست شاعری خود از جمله تاثیر گذاران بر شعر فارسی محسوب می شود.توللی 9 خرداد ماه 1364 خورشیدی در زادگاهش از دنیا رفت.

در ادامه شعری از وی را باهم مرور می کنیم :

کارون 

بلم آرام چون قویی سبکبال

به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشیــــد
ز دامان افق بیرون همی رفت.
شفق، بازی کنان در جنبش آب
شکوه دیگر و راز دگر داشت.به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت.
جوان پارو زنان بر سینۀ موج
بلم می راند و جانش در بلم بود.صدا سر داده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود:

"دو زلفونت بود تار ربابُم
چه می خواهی از این حال خرابُم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم"
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب می خورد.زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب می خورد.
صدا ، چون بوی گل در جنبش آب
به آرامی به هر سو پخش می گشت
جوان می خواند سرشار از غمی گرم
پس دستی نوازش بخش می گشت:
"تو که نوشُم نئی نیشُم چرایی
تو که یارم نئی پیشُم چرایی
تو که مرهم نئی زخم دلُم را
نمک پاش دل ریشم چرایی"
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت.ز آزار جوان دل شاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت.
ز دیگر سوی کارون زورقی خُرد
سبک بر موج لغزان پیش می راند
چراغی،کورسو می زد به نیزار
صدایی سوزناک از دور می خواند
نسیمی،این پیام آورد و بگذشت:"چه خوش بی مهربونی هر دو سربی"
جوان نالید زیر لب به افسوس
"که یک سر مهربونی، درد سر بی"

نظرات 1 + ارسال نظر
آمنه رادسر چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://WWW.SALAMELIM.BLOGSKY.COM

سلام
خیلی خیلی مفیدوجالب بود
شعر بلم آرام در کتاب دوران مدرسه برام زیبا ودلنشین بود ولی تازه فهمیدم که این شاعر بزرگ وپرآوازه یه قشقایی زاده بوده
واقعا باعث افتخاره
از مدیریت وبلاگ نهایت تشکر وسپاس رو دارم
آرزوی موفقیت واسه همه اونایی که رگ وخون قشقایی دارن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد